معنی تور حصار کشی

ترکی به فارسی

تور

تور

فرهنگ فارسی هوشیار

تور

پارچه سوراخ سوراخ، مانند تور ماهیگیری یا پرده تور و یا به معنی جاری و روان شدن گردش، سیاحت، چرخ

لغت نامه دهخدا

تور

تور. (ص) تیره. تاریک. (فرهنگ فارسی معین):
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.
ناصرخسرو.

تور. (اِخ) نام دختر ایرج است که زن منوچهر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء).

تور. (اِخ) ولایت توران را نیز گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). ولایت توران زمین. (شرفنامه ٔ منیری). نام مملکت توران. (ناظم الاطباء). ولایتی که فریدون به تور داد و به نام او توران موسوم شده... و توران غیر ترکستان بوده، در قدیم الایام آن ولایت را پارسیان دهستان و ایرانشهر می خوانده اند، چون به تور داده شد توران خواندند؛ یعنی مال تو و توران محدود بوده از سوی جنوب به تخارستان و جبال جترال و از سوی شمال به بلاد خوارزم و دشت قبچاق و از جانب مغرب به دریای جرجان و خراسان و از مشرق به ارض ترکستان و مغولستان. و چون عرب بر آن ولایت مستولی شدند به ماوراءالنهر موسوم شد ومحتوی است بر اقلیم چهارم و پنجم و کوهستان آن ولایات بیشتر از بیابان است. قوم اوزبک و تراکمه و افغان در آن ساکنند... (انجمن آرا) (آنندراج):
زشهری به داد آمدستیم دور
ز ایران ازآن سوی، زآن سوی تور.
فردوسی (از انجمن آرا).
تو گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه ترا جنگ ایران وتور.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
میان را ببندد به کین پدر
کند کشور تور زیر و زبر.
فردوسی.
گر کین تو بگذرد سوی هند
ور خشم تو، ره برد سوی تور.
امیر معزی.
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا.
خاقانی.
گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست.
خاقانی.
اگرتخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور.
نظامی.
بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور.
سعدی (بوستان).
رجوع به توران شود.

تور. [تُرْ] (اِخ) پسر اودن و خدای جنگ در نزد مردم اسکاندیناو. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

تور. [ت َ وَ] (اِ) تبر هیزم شکنی را گویند، چه در فارسی «با» به «واو» و برعکس تبدیل می یابد. (برهان) (آنندراج). تبری که بدان هیزم شکنند. (ناظم الاطباء). تبر. الفاس.تور لگام. (السامی فی الاسامی). خرت، سوراخ انگشتری و سوراخ تور و آن ِ بیل و جز آن. (مهذب الاسماء از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تور. (اِخ) ترک را نیز گویند که نقیض تاجیک است. (برهان). مردم ترک. ضد تاجیک. (ناظم الاطباء).رجوع به تورانیان و سبک شناسی بهار ج 2 ص 244 شود.

تور. (اِخ)...فرزند جمشید از دختر گورنگ پادشاه کابل. (حاشیه ٔ برهان چ معین). پسر جمشید جم است که در سیستان از دختر گورنگ شاه بهم رسید و او جد بزرگ زال و رستم است و پسرش شیداسب نام داشته و او پدر تورک است و نسب ایشان در گرشاسب نامه ٔ اسدی و بعضی تواریخ مسطور است. (انجمن آرا) (آنندراج):
دل و جان جم گشت از او شادکام
نهاد آن دل افروز را تور، نام.
(گرشاسب نامه).
رجوع به مزدیسنا ص 417 شود.


حصار

حصار. [ح ِ] (اِخ) محلی کنار جاده ٔ تهران وقزوین در 129500گزی تهران میان کونده و شریف آباد.

حصار. [ح ِ] (ع اِ) انباخون. (فرهنگ اسدی). حصن. دژ. باره. باره ٔ دژ. دز. قلعه. قلعت. معقل. سور. (دهار). بارو:
چو شمع از در دژ بیفروخت گفت
که گشتیم با بخت بیدار جفت...
بچنگ وی آمدحصار و بنه
یکی مایه ور مردم یک تنه...
یکی تخت پیروزه اندر حصار
بآئین نهادند و دادند بار.
فردوسی.
شب و روز یک ماهشان جنگ بود
سپه را به دژ در علف تنگ بود...
چو شب بر زمین پادشاهی گرفت
ز دریا به دریا سیاهی گرفت
زمین قیرگون کوه چون نیل شد
ستاره به کردار قندیل شد
تو گفتی که شمع است سیصد هزار
بیاویخته ز آسمان حصار.
فردوسی.
بچاره برآید به بام حصار
فرودآید از بام دژ نامدار
فردوسی.
پرستنده ٔ کرم بشنید راز
همانگه در دژ گشادند باز
چو آن بارها راند اندر حصار
بیاراست کار آن شه نامدار.
فردوسی.
بیاورد گنج و سلیح از حصار
برو خوار شد لشکر و کارزار.
فردوسی.
که یک بهره زیشان میان حصار
بسازند با هر کسی کارزار.
فردوسی.
حصاری زسنگ است بالای کوه
پر از سبزه و آب دور از گروه.
فردوسی.
سراپرده ٔ نوذر شهریار
کشیدند بر دشت پیش حصار.
فردوسی.
اگر لشکر آید سوی کارزار
بود آب ما را بجای حصار.
فردوسی.
بگرد حصار اندر آمد سپاه
ندیدند جائی بدرگاه راه.
فردوسی.
بصد سال اگر ماند اندر حصار
ز بیرون نیایدش چیزی بکار.
فردوسی.
تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همیرفت سوی حصار.
فردوسی.
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل شهلان.
عنصری.
به یکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گل زار.
عسجدی.
و قهندز و حصاررا غارت کردند و بسیار غنیمت و ستور بدست لشکر افتاد. (تاریخ بیهقی). این علی قهندزی جائی که او را قهندز گفتندی و حصار قوی در سوراخی بر سر کوهی داشت بدست آورده بود که بهیچ حال ممکن نبود آنجا را بجنگ ستدن. (تاریخ بیهقی ص 572). ملاعین حصار غور برجوشیدند و بیکبارگی خروش کردند. (تاریخ بیهقی). همچنین که اینجایها است آنجا نیز حصاری بود. (تاریخ بیهقی ص 108). گروهی از ایشان به حصار التجا کردند. (تاریخ بیهقی ص 109). همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم استده شده. (تاریخ بیهقی ص 111). زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل میکردند به حصاری قوی. (تاریخ بیهقی ص 113). برنشست و قصد حصارشان کرد. (تاریخ بیهقی ص 113). حصاری یافتند سخت حصین. (تاریخ بیهقی ص 113). گفتند در همه غور محکمتر از آن حصار نیست. (تاریخ بیهقی ص 113). فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجا مأوی نسازد. (تاریخ بیهقی ص 114). و این نیز حصاری بود سخت استوار. (تاریخ بیهقی ص 114). پس از آنکه حصار ستده آمد. (تاریخ بیهقی ص 111). امیر... برنشست و قصد حصارشان کرد. (تاریخ بیهقی). آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. (تاریخ بیهقی ص 109). زن و بچه...گسیل میکردند به حصار قوی و حصین. (تاریخ بیهقی). حصار به شمشیر گشاده آمد. (تاریخ بیهقی). مردم بسیار به دیوار حصار آمده بودند و کوزه های آب از دیوار فرومیدادند و مردمان می ایستدند و میخوردند که سخت تشنه و غمی بودند و جویهای بزرگ همه خشک و یک قطره آب نبود. (تاریخ بیهقی ص 637). گفتند: در حصار پنج چاه است و لشکر آب دهند. (تاریخ بیهقی ص 637).
نیک نگه کن که در حصار جوانیت
گرگ درنده ست در گلوت و مثانه.
ناصرخسرو.
این فلک زودرو ای مردمان
صعب حصاری است بلند و حصین.
ناصرخسرو.
اندرین تنگ حصارم ننشستی دل
گرنه گرد دلم از عقل حصارستی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 492).
حصاری داد یزدان بندگان را
که شیطان را بدو در نیست سلطان.
ناصرخسرو.
خداوند حصار آن کس که ایزد
ز بهر او فکند آفاق و ارکان.
ناصرخسرو.
جز علم و عمل همی نورزم
تا بسته در این حصین حصارم.
ناصرخسرو.
روز خیبر چون نه بوبکر و عمر آن در فکند
بل علی کند آن قوی در از حصار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
از بیم سپاه بوحنیفه
بیچاره و مانده در حصارم.
ناصرخسرو.
ز چپ و راست همی رفت تیروار شهاب
ز بیم او همه پیش و پس حصار گرفت.
مسعودسعد.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
برین حصار ز دیوانگی چنان شده ام
که اختران همه دیوم همی خطاب کنند.
مسعودسعد.
آن جماعت دراندرون حصار گریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 285). حاجب آلتونتاش و ارسلان جاذب پیرامن حصار را فرا گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 343).
سنگ بر باره ٔ حصار مزن
که بود کزحصار سنگ آید.
سعدی (گلستان).
|| پناه گاه. پناه که از دشمن ترا نگاه دارد. جان پناه:
جهان آفریننده یار تو باد
دل و تیغ و بازو حصار تو باد.
فردوسی.
جهان آفریننده یار من است
دل و تیغ و بازو حصار من است.
فردوسی.
و دیگر که دارنده یار من است
پناه است و مهرش حصار من است.
فردوسی.
مر حکمت را خوب حصاری است که او را
داناست همه بام و زمین و در و دیوار.
ناصرخسرو.
جانم بجنگ دهر خرد را حصار کرد
نارد هگرز دهر ظفر بر حصار من.
ناصرخسرو.
از خطر آتش و عذاب ابد
دین و خرد کرد در حصار مرا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 12).
صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم.
معزی.
هرکه او نور را حصارکند
تیر شیطان بر او چه کار کند.
اوحدی.
همره عقل و یار جان علم است
در دو گیتی حصار جان علم است.
اوحدی.
|| پره. پره ٔ نخجیروالان:
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
ملک برخصم تبر، بیشه بر شیر حصار.
فرخی.
|| دیوار. سور:
به سوی حصار دژ اندرکشید
بیابان و بیره سپه گسترید.
فردوسی.
یکی چشمه ای بوده بر کوهسار
ز بخت اندر آمد میان حصار.
فردوسی.
همه لشکر امروز یار توئیم
گرت زین بد آید حصار توئیم.
فردوسی.
تا تیر گشاید شهاب سوزان
تا ماه ز خرمن حصار دارد.
مسعودسعد.
تا نفس هست و نفس کاری کن
گرد خویش از عمل حصاری کن.
اوحدی.
|| شعبه ای است از جمله ٔ بیست وچهار شعبه ٔ موسیقی، و آن بلندی حجاز است و پستی آن سه گاه باشد. (برهان). || در اصطلاح احکامیان بودن کوکب است میان دو کوکب سعد یا دو کوکب نحس در یک برج یا دو برج. در احکام نجوم تنگ در میان گرفتن دو کوکب نحس باشد کوکبی را یکی از پیش و دیگری از پس. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حصار، به کسر حاء حطی... نزد منجمان بودن کوکب است میان دو کوکب در یک برج یا دو برج که پیش و پس او باشد، یا میان شعاع دو کوکب بدان صفت، و آن کوکب را محصور خوانند. کذا فی کفایهالتعلیم. بدان که بودن محصور میان دو سعد دلیل غایت سعادت است و بودنش میان دو نحس دلیل غایت نحوست -انتهی. || نوعی از پالان شتر و آن بالش مانندی باشد که بر شتر افکنند و پیش و پس او بلند کنند و بر آن سوار شوند. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
سپه را ز شمشیر باید حصار.
سپه را دلیری خلاصی بخشد نه بارو و دژ.
حیا حصار ایمان است.
از منیه سود ندهد مرد را روئین حصار.
(اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده). (قرآن 78/4).
- حصار پیروزه، حصار فیروزه. حصار هزار میخی، کنایه از آسمان است.
- حصار دادن، محاصره کردن. محصور ساختن: و بخت نصر با صد هزار سوارحصار داد و نتوانست ستدن. (مجمل التواریخ). و قلعه ٔ طبرک را حصار داد و بستد و خراب کرد. (راحه الصدور راوندی). بغداد را حصار داد و بستد و با خلیفه مصالحت رفت. (راحه الصدور راوندی). و حصار سمرقند داد و عراده و منجنیق نهاد و بستد. (راحه الصدور راوندی). سلطان سنجر چهار ماه حصار داد [سمرقند را] و بستد. (راحه الصدور راوندی).
- حصار شدن، محاصره شدن. محصور شدن: حجاج با لشکر بیامد و با عبداﷲ جنگ پیوست و مکه حصار شد. (تاریخ بیهقی ص 186).
- حصار گرفتن در...، تحصن در... (زوزنی). متحصن شدن... درهای حصار را به روی دشمن بستن و بر باره جنگیدن:
سواران رومی چو سیصد هزار
حلب را گرفتند یکسر حصار.
فردوسی.
حسین حری حصار گرفت و یعقوب [لیث] آنجا فرود آمد. (تاریخ سیستان). احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرد و نشابور حصار گرفت. (تاریخ سیستان). هزیمتیان چون به ده رسیدند آن را حصار گرفتند و سخت استوار بود. (تاریخ بیهقی ص 112). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت. (تاریخ بیهقی ص 186). و بهمن را حصار گرفت به گرگان.
- بحصار داشتن، محاصره کردن. محصور کردن: و مدتها سرای او را [سرای عثمان را] بحصار میداشتند. (مجمل التواریخ).
- در حصار شدن، تحصین.
- در حصار کردن، اندر حصار کردن. حصر. (تاج المصادر بیهقی).
- در حصار گرفتن، محصور ساختن.محاصره کردن: خلف او را در حصار گرفت. و بکرات میان فریفتن محارست او مناصبت رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). شهری که مسکن و موطن ایشان بود در حصار گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- گردان حصار، آسمان:
گهرهای گیتی بکار اندرند
ز گردون به گردان حصار اندرند.
اسدی.

فرهنگ عمید

تور

پارچه‌ای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخ‌های ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار می‌رود،
وسیله‌ای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان می‌بافند: تور ماهیگیری،
وسیله‌ای سوراخ‌دار که به‌جای کیسه و جوال به کار می‌رود: تور کاهکشی،

تعبیر خواب

حصار

اگر کسی بیند که در حصاری محکم بود و آن حصار ملک او بود، دلیل که از شر دشمنان ایمن شود. اگر بیند از حصار بیرون آمد به خلاف این است - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

معادل ابجد

تور حصار کشی

1235

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری